افزونه جلالی را نصب کنید. Saturday, 27 April , 2024
خلاصه ای از ادامه تراژدی رستم و اسفندیار (محافل هشتم و نهم عصرهای شاهنامه)

داستان دروغ و فریب

  • کد خبر : 11818
  • 11 بهمن 1401 - 11:42
داستان دروغ و فریب

همان‌طور که در داستان قبلی مرور کردیم، اختلاف بین رستم و اسپندیار که در حقیقت برگرفته از قدرت‌طلبی گشتاسپ است به صلح نیانجامید و تصمیم نهایی به جنگ ختم شد. جنگی که اگر به روند شکل‌گیری آن دقت شود در حقیقت نزاع و جنگ بین دروغ گشتاسپ و فریب اسپندیار است. در ادامه داستان، رستم […]

همان‌طور که در داستان قبلی مرور کردیم، اختلاف بین رستم و اسپندیار که در حقیقت برگرفته از قدرت‌طلبی گشتاسپ است به صلح نیانجامید و تصمیم نهایی به جنگ ختم شد. جنگی که اگر به روند شکل‌گیری آن دقت شود در حقیقت نزاع و جنگ بین دروغ گشتاسپ و فریب اسپندیار است.
در ادامه داستان، رستم راهی خانه شده تا برای جنگ آماده شود. با ورودش به زواره، برادر خود می‌سپارد تا ابزار رزم وجنگ و گرز و شمشیر و لباس را آماده کند. زال متوجه موضوع شده و ناراحت با رستم صحبت می‌کند و در ابتدا می‌گوید که فرار کن و نگذار این جنگ شکل بگیرد. زال می‌داند که این راه و کار نشدنی است و در ادامه به رستم می‌گوید که با بخشش ثروت اسپندیار را از این جنگ باز دارد. رستم اشاره می‌کند که بارها سعی کرده که اسپندیار را منصرف کند و نشده است. او به زال می‌گوید که قصد جنگ ندارد و سعی می‌کند اسپندیار را از اسب به زمین کشیده وچند روزی مهمان خود کند و بعد با او راهی دربار شده و تاجگذاری او را انجام دهد‌. رستم در ضمن اشاره ای به داستان کیقباد می‌کند که این گونه رفتاری انجام داده و پادشاهی را نصیب کیقباد کرده است.
زال به رستم می‌گوید که از تو با این سن و سال بعید است که این طور ساده فکر کنی. آن کیقباد که می گویی ناشناس و محتاج کار تو بود که چنین کاری کردی، نه اسپندیار سرشناس که تا چین و دور دست آوازه دارد و نیازی به تو ندارد. با این گفت و گو بی نتیجه، زال تا به صبح سر به دعا و نیایش می‌سپارد.
فردا آن روز رستم به همراهی سپاهی راهی خیمه‌گاه اسپندیار می‌شود. در نزدیکی اردو اسپندیار سپاه را نگه داشته و آرام به زواره تاکید می‌کند و می‌گوید که آینده‌ای بر این جنگ متصور نیست و هر اتفاق برای من افتاد سپاه و لشکر را وارد جنگ نکن و اینگونه به سمت اسپندیار می رود‌.
اسپندیار نیز به صورت چابک سوار اسب شده و با دیدن رستم که به تنهایی وارد میدان شده است تصمیم می گیرد او نیز تنها به سمت رستم برود.
دو پهلوان وارد کارزار شده و با همه سلاح و ابزاری که دارند یکی پس از دیگری پیکار می‌کنند. جامعه‌ها چاک چاک و دهان پر خاک و خون اما هیچ کدام قصد تسلیم شدن ندارد.

زواره برادر و فرمانده سپاه رستم از طولانی شدن جنگ و غیبت برادر خود نگران و خشمگین شده و سپاه را به نزدیکی خیمه‌گاه اسپندیار می‌برد. در برخورد با نوش‌آذر پسر اسپندیار به تندی از بی‌خبری رستم صحبت می‌کند و خشمگین و با ادبیاتی زشت و ناسزا می‌گوید که کار بسیار اشتباهی کرده‌اید که قصد بستن رستم دارید. نوش‌آذر هم جواب می‌دهد که اگر دستور و فرمان اسپندیار و منش شاهانه نبود که وارد جنگ نشویم جوابت را در جنگ می‌دادم و او نیز با ادبیاتی توهین آمیز زواره و زابلی‌ها را خطاب قرار می‌دهد.
همین خشونت کلامی و خط و نشان کشیدن باعث می‌شود اوضاع بر خلاف دستور دو پهلوان بزرگ یعنی رستم و اسپندیار پیچیده‌تر شود و زواره به سمت سپاه اسپندیار حمله‌ور شده و تعدادی از آنها را می‌شود. نوش‌آذر هم به جبران این کشتار یکی از پهلوان‌های نامی زابل به نام «الواد» را می‌کشد. همین موضوع زواره را بیشتر عصبانی کرده و او هم به انتقام نوش‌آذر را از بین می برد. این اوضاع نه تنها به آرامی جلو نمی رود بلکه وخیم و پیچیده‌تر می‌شود به طوریکه که با کشته شدن نوش‌آذر پسر کوچکتر اسپندیار یعنی مهرنوش برای جنگ و انتقام وارد میدان می شود.
مهرنوش جوان و بی تجربه در برابر فرامرز پسر رستم قرار می‌گیرد. او به این اندازه کم تجربه است که با کشیدن شمشیر از غلاف، به اشتباه سر اسب خود را زده و خود به زمین می‌افتد. فرامرز نیز فرصت را غنیمت شمرده و سر از تن مهرنوش جدا می‌کند. بهمن این نبرد و صحنه و خونریزی را دیده و به سرعت به سمت اسپندیار راهی می‌شود. او خبر این اتفاق و کشته شدن برادرهایش را به اسپندیار می‌رساند. اسپندیار در حالی که گریان و خشمگین شده است رو به رستم با عتاب می گوید که این بود عهد و پیمان و رسم جنگاوری؟ مگر پیمان نبسته بودیم که سپاهیان وارد جنگ نشوند؟
رستم که او نیز از این رخداد تعجب کرده به اسپندیار می‌گوید که او چنین دستوری نداده و حاضر است برادر و پسر خود را که مقصر این ماجرا می داند برای انتقام دست بسته تحویل تو دهم. اسپندیار مثل گذشته با ادبیاتی شاهانه و از نگاهی از بالا به پایین خون دو مار را انتقام خون دو طاووس نر نمی‌داند و بر خلاف دفعه های قبل به رستم می‌گوید یا تو را می کشم یا دست بسته نزد شاه می‌برم.
بر خلاف انتظار هر دو پهلوان، وضعیت میدان کارزار آشفته تر شده و اسپندیار پرجوش و خروش قصد جان رستم می کند. در این بین رستم زخم های اساسی برداشته و برای اولین بار در تاریخ شاهنامه فردوسی رخش به حالت بسیار زخمی می رسد به طوریکه توانایی حمل رستم را ندارد.
اینگونه وضعیت کارزار بر رستم سخت شده و در فکر چاره…

لینک کوتاه : https://toluearg.ir/?p=11818

ثبت دیدگاه

انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.