افزونه جلالی را نصب کنید. Thursday, 28 March , 2024

نبرد آزادگی و تعصب

  • کد خبر : 11814
  • 27 دی 1401 - 11:39
نبرد آزادگی و تعصب

در ماه دوم نشست های شاهنامه خوانی که در محل فرهنگسرا شهرداری بم در حال برگزاری است ادامه داستان بلند و جذاب رستم و اسپندیار در حال خواندن و شرح است.
محمد علومی با بیان نبوغ و ظرافت فردوسی در تک تک بیت ها و داستان به نماد و نشانه های داستان رستم و اسپندیار اشاره می کند. نماد هایی که گاهی در اعداد خود را نشان داده و در جایی با رنگ ها و شکل ها داستان را همراهی می کنند.
او می گوید با توجه به گفت و گوی طولانی و دلایلی که اسپندیار برای این نبرد بر می شمرد می توان به وضوح گفت که این داستان و نبرد دو پهلوان، نمادی از جنگ بین آزادگی و تعصب است.
در ادامه خلاصه ای از این داستان را می توانید بخوانید

طلوع بم| بهنام خداشناس: در داستان های قبلی به اینجا رسیدیم که رستم به همراهی با اسپندیار البته بدون بند و اسارت تا درگاه پادشاهی راضی است و اسپندیار هم ضمن احترام به رستم نقش واسطه گری خودش را یادآوری کرده و می گوید که با اسیر آمدن رستم، ضمن آنکه گناهی دامن مرا نمی گیرد بلکه بعد از بدست آوردن پادشاهی که پدرم به من قول داده است ثروت و قدرت بیشتری به تو خواهم داد.
در ادامه، رستم ضمن بیان آرزوی دیدار اسپندیار ،دوباره او را به خانه خود دعوت و اشاره می کند که برای من و خاندان ما اُفت دارد که همچین پهلوان و شاهزاده ای به سوی ما بیاید و مهمان ما نباشد.
البته رستم میگوید که بعد از این مهمانی هر چه فرمان دهی انجام میدهم
مگر بند، کز بند عاری بود…
و با این بیان خط قرمز اصلی خود را این بار به صورت جدی تر بیان می کند.
اسپندیار در پاسخ، ضمن تایید حرف رستم، پشوتن را شاهد می آورد که دستور شاه چیز دیگری است و اگر من شاد و خرم مهمان تو شوم روزگارم پیش شاه و در آخرت سیاه می شود و اگر مجبور به جنگ و نبرد با تو شوم، با این مهمانی حق نان و نمک نگه نداشته ام. با این حال چون اصرار داری همین جا با هم خواهیم نشست و غذایی خواهیم خورد.
رستم پذیرفت و گفت من بروم و لباس جنگ از تن بیرون کرده و موقع نهار مرا خبر کن.
رستم سوار بر رخش از خیمه گاه دور شد و با ورود به درگاه زال از فره و شکوه اسپندیار بسیار گفت.
در آن طرف صحنه، اسپندیار از عاقبت این کار به فکر رفت و به پشوتن گفت که کار سختی انتخاب کردیم و نباید بیش از این، مهر و نان و نمکی بین ما و رستم باشد تا اگر کار به جنگ کشید ، راحت تر این کار را انجام دهیم. او تصمیم می گیرد کسی را برای دعوت رستم نفرستد.
رستم به انتظار دعوت می ماند و خبری نمی شود.
زمانی که وقت غذا می‌گذرد رستم ناراحت به برادر خود می گوید که آنها غذا را خورده و خود، عصبانی راهی خیمه گاه اسپندیار می شود.
به محض دیدن اسپندیار گلایه خود را به او می گوید و اسپندیار بدون اشاره به نیت اصلی خود می گوید که به خاطر گرما و سختی راه راضی به اذیت شدن تو نبودم و البته قصد داشتم فردا به دیدار تو بیایم و ضمن میهمانی از تو عذرخواهی کنم. حال که اینجا آمدی بنشین تا دور هم باشیم. رستم می پذیرد و اما دوباره اسپندیار برخلاف جایگاه بزرگان، سمت چپ خود را برای رستم فراهم می کند که باز هم منجر به عصبانیت رستم شده و خود شروع کشمکش و درگیری لفظی بعدی رستم و اسپندیار می شود.

شاهنامه خوانی. فصل دوم. محفل ششم. نوزده دی ماه ۱۴۰۱
در داستان قبلی به اینجا رسیدیم که برخی رفتار و گفتار اسپندیار منجر به عصبانیت رستم شده به طوریکه که در ادامه رستم با ذکر دلاوری و پهلوانی خود به شاهزاده جوان جایگاه خود را یادآوری می کند.
متاسفانه بار دیگر نیز اسپندیار اصل و نژاد رستم را به سخره گرفته و با مرور زندگی زال، به صورت توهین آمیزی نژاد رستم را به جادو و تربیت بد نسبت داد.
رستم در جواب این توهین، باز هم نیکوی و کارهای پسندیده خود و خاندانش را شرح داده و اهمیت خویش را بر ایران برمی شمارد. در ادامه نیز اصل پدر خود که به هوشنگ می رسد و در اقدامی تعجب برانگیز اصل و نژاد مادرش که به ضحاک می رسد را به اسپندیار یادآوری می کند. اسپندیار نیز کوتاه نیامده و اصل و نژاد و مقام بالای شاهنشاهی خود و خاندانش را مطرح و در اقدامی مشابه یک طرف خود را از طرف کیقباد به فریدون و سمت مادری خود را از طرف سَلم به فریدون نسبت می دهد همچنین تاکید می کند که خاندان رستم از بندگی و خدمت به شاهنشاهی ما به این مقام رسیدند.
با این گفتار تند، رستم کهنسال جواب می دهد که اگر دلاوری او در هفت خوان نبود و با این همه مشقت جان کیکاووس را نجات نداده بود اصلا نسل و فرزندی از خاندان شما به دنیا نمی آمد که الان پادشاهی را داشته باشید و با آن به ما فخر بفروشید.
در پایان نیز با عصبانیت زیاد دوباره خط قرمز خود را بیان کرده و می گوید تا بحال با کسی این اندازه از در صلح و دوستی و عذرخواهی و پوزش درنیامدم و دیگر هم این کار را نمی کنم و بدان که چرخ بلند نیز قادر به بستن دست من نیست…

در داستان های قبلی و گفت و گوهایی که بین رستم و اسپندیار رد و بدل شد، هر دو این پهلوان ضمن بیان حرف و خواسته خود سعی کردند که ضمن نشان دادن قدرت و جایگاه خود، احترام طرف مقابل تا حدی رعایت شود.
در ادامه، اسپندیار با شنیدن حرف قطعی و نهایی رستم سعی می کند دوستانه و با فشردن بازو و دست رستم قدرت خود را به او نشان دهد. گرچه از دست رستم خون می چکد اما او استوار ایستاده و همین کار را با اسپندیار انجام می دهد. اسپندیار در جواب رستم می گوید که که اگر تن به بند نمی دهی پس من در میدان جنگ تو را اسیر و دست بسته می کنم و به نزد شاه می برم و بعد از آن که پادشاهی را بدست آوردم به تو گنج و سپاه بیشتری خواهم داد.
رستم باز هم کم نیاورده و جواب می دهد که اگر سودای جنگ داری، پس من هم به میدان می آیم. تو را شکست داده و اسیر نزد خودم می برم. چند روزی میزبان تو می شوم و بعد با هم به نزد گشتاسپ رفته و من خود تاج بخشی تو را انجام خواهم داد.
هر دو از این گفت و گو طولانی خسته شده و قصد خوردن و نوشیدن می کنند.
اسپندیار و اطرافیان او (همانند بهمن در داستان های قبلی ) از نحوه وحجم خوردن و نوشیدن رستم شگفت زده می شوند.
در بین میگساری دوباره رستم از اسپندیار خواهش می کند که دست از لجاجت بردارد و از این تصمیم خود منصرف شود. اما اسپندیار همچنان بر عقیده خود اصرار و تعصب دارد و جوابش به رستم فقط آماده شدن برای رزم است.
رستم به فکر و اندیشه فرو می رود و گزینه های پیش روی خود را مرور می کند.
یک: اگر دست بسته همراه اسپندیار بروم که آبروی چندین ساله ام به باد می رود.
دو: اگر او را در جنگ بکشم، باز هم در دنیا خواهد گفت که رستم، شاهزاده جوان را بی هیچ، کشته است.
سه: در برابر اسپندیار شکست بخورم و کشته شوم. در این صورت زابل و خاندان من نابود خواهند شد اما نامم به نیکی باقی خواهد ماند
در همین افکار، رستم چندباره رو به اسپندیار کرد و این بار به او گفت که این جنگ و کین برنامه گشتاسپ است تا تو را تاج و تخت ندهد. همچنین اشاره کرد که شاه از رنج و جنگ هایی که قبلاً به تو تحمیل کرده نتیجه نگرفته و اینبار با موضوع من قصد کشتن تو را دارد.
اسپندیار از این صحبت ناراحت شده و به رستم تذکر می دهد که من آدم هوشیاری هستم و قصد من فرمانبردی از آیین و شاه است نه تاج و تخت. در ضمن تو قصد داری با این گونه صحبت ها خود را دانا جلوه دهی و حق به جانب بگیری. فقط به خانه برو وسلاح بردار و آماده جنگ شو.
رستم که چاره ای نمی بیند با تندی جواب می دهد که اگر قطعی قصد جنگ داری پس من هم در میدان به تو نشان خواهم داد که جنگاوری چیست.
بعد از رفتن رستم از خیمه گاه، اسپندیار رو به برادر خود پشوتن اعتراف می کند که جنگاوری و پهلوانی مثل رستم ندیده است.
پشوتن هم ضمن تایید این حرف ها یادآوری می کند که بین شما کینه و دشمنی نیست و رستم هم در عهد و پیمان تو است. پس دست از کینه و دشمنی وجنگ بردار. این موضع پشوتن برای اسپندیار قابل درک نبود و به برادر خود اشاره می کند که از تو که مرد دین هستی بعید است که با سرپیچی از شاه، مرا به گناه دستور دهی. در ضمن ترس به خود راه نده که سرنوشت دست ما نیست.
پشوتن هم با عصبانیت جواب می دهد که اگر من راهنما و مشاور و مرد دین هستم اعلام می کنم که این کار اشتباه است و از عاقبت کار تو ترسانم.

اسپندیار جوابی ندارد و همچنان در فکر فرمانبرداری از شاهنشاه وجنگ با رستم …

لینک کوتاه : https://toluearg.ir/?p=11814

ثبت دیدگاه

انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.