محمدجواد رحیم نژاد | سردبیر هفته نامه طلوع بم : یاد کودکی رفته بر باد به بخیر. کجا رفت، کجا؟ ناز نازان در خم کدام کوچهباغ خشتی و کاهگلی نمزده با عطر بهار نارنج گم شد؟ کدام کوچه، کدام پسکوچه، کدام شهر، کدام روستا؟ یاد نسیم عصرگاهی کویری به خیر که شوق پرواز را در جان کودکانهمان زنده میکرد. با پرواز هر بلبل خرما میپریدیم و با جریان آب زلال قناتهای کویری جاری میشدیم در زندگی. هنوز در رویای خود، میبینم مردمی را که یکدل و یکرنگ بودند و اگر دستی بالا میآمد برای زدن نبود؛ برای گرفتن بود. برای گرفتن دستی برای یاری، برای همدلی، برای رهایی، برای پایان دادن به یک شب سیاه و درآمدن به روشنی و آزادی. آیا هنوز هم امیدی برای دیدن رویاهایم در این “جامعهی بیکودکی” دارم؟*
مشتاق، شتابان و امیدوارانه به بهشتی که در دل کویر غنوده میروم. به بم. به شهر کودکیهایم. از آنجا و با گذر از کنار ارگ پرصلابتش به پشترود میروم. به روستایی پر از نخل و نارنج که پشتِ رودِ ضلع شمالی ارگ بم است. اینجا همان جایی است که مردمانش رویای کودکیمان را زنده کردهاند. مردمانی با وسعت نظر کویری، متحد و همدل برای یاری رساندن به یکدیگر. روستاییان پشترود که دستانشان همچون شاخههای یکرنگ درختان نخلستانهایشان، در هم تنیده و پشتِ همدیگر را دارند.
تلخیهای یک نزاع دستهجمعی
حدود سیزده سال پیش و در روزهای پس از زلزله بم (زلزلهای که روستاهای نزدیک به شهر بم را نیز تخریب کرد) و در اوج نابسامانیهای فیزیکی و اجتماعی بعد از زلزله و در یک نزاع دستهجمعی، یکی از جوانان غیر بومی روستا توسط یکی از جوانان بومی به قتل میرسد. گرچه نزاع، دسته جمعی بوده اما پس از سیزده سال و بررسی پرونده، سرانجام ثابت میشود که حسن.ق مظنون اصلی، قاتل بودهاست. او متولد سال ۶۰ است و تمام این مدت را در زندان بسر کردهاست. یکی از اهالی روستا میگوید: حسن پسر خوب و با معرفتی بود و اهالی روستا او را به نیکی یاد میکردند و از درست کار بودن حسن اطمینان داشتیم و داریم. او در زمان زلزله در اوج شور و هیجان و خامی دوران جوانی بود و این اتفاق برای اهالی روستا واقعا غیرمنتظره و ناخواسته بود و کسی باور نمیکرد که او فردی باشد که مرتکب قتل شدهباشد. خانواده او خصوصا پدر و مادرش نیز از افراد بسیار خوشنام روستا و پدرش فردی متدین و با آبرو است. این اتفاق برای حسن و خانوادهاش مثل این بود که وسط روز باشی و بگویی که شب است! آن اوایل اصلا قابل باور برای ما نبود.
پایان شب سیاه
به سراغ کسی میروم که در کنار چهار نفر دیگر و در یک شورای همفکری و پابهپای مردم روستا، نقش مهمی در راهاندازی یک پویش مردمی یک روزه داشته است. از او میخواهم که جزییات ماجرا را برای من بیشتر توضیح دهد و او نیز همان ابتدای صحبتهایش تاکید بسیاری دارد که اسمی از او برده نشود؛ چرا که معتقد است این حرکت کاملا خودجوش و مردمی بوده و اهالی روستا قهرمان اصلی هستند و ما نیز از همان ابتدا قرار گذاشتیم که کمترین منیت و خودبینی در این جریان نداشتهباشیم تا به دلیل حساسیت قضیه، این اقدام دچار هیچگونه آسیبی نشود. من به او قول میدهم و او نیز شروع به سخن گفتن میکند:
در طول این سیزده سال و علیرغم تلاشهای زیادی که برای صلح و سازش و گرفتن رضایت صورت گرفت، خانواده مقتول که از اهالی این روستا نیستند؛ هیچگاه راضی به بخشش حسن نشدند و بهرحال بنا به حقی که قانون برای آنها تعیین کردهبود، درخواست قصاص داشتند. شنبه بیست و هشتم مرداد و پس از مدتها، حکم اجرای قصاص صادر میشود. دوشنبه سیام و در زندان به حسن اطلاع داده میشود که باید برای انجام مقدمات اجرای حکم به قرنطینه رود تا روز چهارشنبه یکم شهریور حکم اجرا شود. تا روز سهشنبه هیچ کس از ماجرای اجرای حکم اطلاع نداشت تا اینکه همان روز من از طریق یکی از دوستانم مطلع شدم. هنگام شنیدن این خبر شوکه شدم و به خدا پناه آوردم و خوب با خودم فکر کردم. خانواده حسن و خصوصا پدرش در میان اهالی روستا از احترام ویژهای برخوردار است و همه ما نسبت به این خانواده احساس نیکی داریم. فورا موضوع را با تعدادی از معتمدین و بزرگان روستا مطرح کردم. ما یک روز بیشتر تا اجرای حکم فاصله نداشتیم. حتی کمتر از یک روز. اولین کاری که با مشورت همدیگر به ذهنمان رسید این بود که بزرگان روستا با مطرح کردن ماجرا برای امام جمعه و فرماندار بم، در صورت امکان تاریخ اجرای حکم چند روز به تاخیر بیافتد. این کار صورت گرفت و همزمان واسطههایی را نزد خانواده مقتول فرستادیم تا ببینیم آیا در این روز آخر راهی برای بخشش و گذشت وجود دارد یا نه؟
همولایتی حسن که خستگی و خوشحالی در چشمانش برق میزند؛ با لحنی آرام و شمرده شمرده ادامه میدهد: در کمال ناباوری و با لطف خدا تلاشهایمان نتیجه داد. دادستان محترم بم با صحبتهایی که بزرگان روستا و امام جمعه، فرماندار و رئیس دادگستری بم با وی انجام دادند؛ با به تاخیر انداختن اجرای حکم موافقت کرد و تاریخ قصاص به شنبه چهارم شهریور موکول شد. ما همگی از خانواده محترم مقتول هم سپاسگزاریم که با درخواست ما برای گذشت موافقت کردند. اما این پایان کار نبود. آنها سرانجام به این نتیجه رسیدند که با نیت دادن خیرات به روح فرزندشان و بطور مثال با ساخت یک مکان عام المنفعه، در قبال دریافت هفتصد میلیون تومان از خانواده حسن، رضایت دهند. با این حال امیدی در دل ما و خانواده حسن روشن شد و اگرچه مبلغ درخواستی زیاد بود؛ اما با شناختی که از اوضاع و شرایط اجتماعی روستا داشتیم تامین مبلغ مورد نظر دور از ذهن هم نبود.
در پشترود هستم و روی صندلی شاگرد خودروی سواری وی نشستهام و خودش نیز پشت فرمان است و دور میدان کوچک روستا در حال صحبت کردن هستیم. پشترود در مقایسه با تعداد زیادی از روستاهای بم، بزرگتر است. حدود چهار هزار نفر جمعیت دارد. شغل اکثر اهالی آن کشاورزی و نخلداری است و دارا و ندار در کنار هم زندگی میکنند. پشترود بلحاظ زمانی ده دقیقه تا بم فاصله دارد.
این فرد مطلع که دائم در میان صحبتهایش تاکید دارد نامی از کسی برده نشود و این مردم روستا بودند که نقش اصلی را در تامین مبلغ مورد نظر داشتند؛ ادامه میدهد: از روز چهارشنبه شروع به تماس با اهالی و دیگر معتمدین روستا کردیم. خانواده حسن هم سر از پا نمیشناختند و با خوف و رجا به دنبال تامین مبلغ درخواستی بودند. با رضایت مادر بزرگوار مقتول صد میلیون تومان از مبلغ اولیه بخشیده شد و حال ما باید ششصد میلیون تومان تامین میکردیم. در قدم اول و با گذشت زمان کمی در همان روز چهارشنبه مبلغ دویست میلیون تومان از طرف بزرگان روستا و پزشک خانواده حسن که در شیراز بود تامین شد. در روز پنجشنبه و در حالیکه کمتر از ۴۸ ساعت فرصت داشتیم باید مابقی پول را جور میکردیم. جلسهای فوقالعاده از شورای پنج نفره -که از معتمدین روستا بودند- را تشکیل دادیم تا با همفکری بیشتر به راهی جدید دست پیدا کنیم. دیدیم اینطور نمیشود و باید هرچه سریعتر یک فراخوان عمومی و خانهبهخانه در روستا بدهیم و در گروههای مردمی اهالی در شبکههای اجتماعی نیز موضوع را اعلام کردیم. تعدادی از مردم روستاهای اطراف و شهر بم نیز از موضوع مطلع شدند. با توجه به شناختی که از مردم و جایگاه خانواده حسن در بین آنها داشتیم، مردم روستا به طرز شگفتآور و سریع، به فراخوان ما روی خوش نشان دادند. آنها برای رهایی حسن و شاد کردن دل خانواده او و خانواده مقتول به سوی خانه پدر حسن سرازیر شدند. شماره کارت بانکی پدر حسن بین اهالی پخش شد و اینجا بود که بهترین صحنههای زندگی ما پنج نفر و مردم روستا و خانواده حسن شکل گرفت. هر کس هر آنچه که در توان مالیاش داشت، به حساب پدر حسن واریز میکرد. مردم همه در خانه و محله پدری حسن جمع شدهبودند. خدا را شکر که در کمال ناباوری و در کمتر از یک روز چهارصد میلیون تومان باقیمانده نیز تامین شد.
او پایان ماجرا را نیز میگوید: نهایتا عصر جمعه (روز قبل از اجرای حکم) تمام مبلغ درخواستی طی یک فقره چک تحویل خانواده مقتول شد و صبح شنبه نیز با مراجعه به دادگستری بم فرم رضایتنامه و بخشش توسط اولیای دم امضا شد و حسن اعدام نشد. آزاد شد!
با توصیه و درخواست این فرد مطلع و درگیر ماجرا و به این دلیل که هنوز حسن و خانواده او شرایط مساعدی برای گفتوگو و مصاحبه ندارند، به سراغ خانواده حسن و خود او نمیروم. اما هرآنچه بوده و گذشته را دیگر اهالی روستا نیز روایت میکنند. با یکی دیگر از دوستان و اقوام خانواده حسن گفتوگو میکنم. او نیز از همت بلند همولایتیهای خود میگوید. میگوید که زن سرپرست خانواری که همه دارایی مالی موجود در حسابش را به خانواده حسن اهدا کرد. از کشاورزی که به تازگی درآمد حاصل از فروش خرمای سال گذشتهاش را به خانواده حسن اهدا کرد. و از کارگری که همان دستمزد روزانهاش را.
شنبه چهارم شهریور حسن بجای روانه شدن به سمت طناب دار، در حالی که آزادی را در آغوش گرفته؛ در میان استقبال مردم روستا به پشترود بازمیگردد. دوشنبه شب همان هفته (ششم شهریور) هم مراسم تقدیر و تشکر از مردم روستا از سوی خانواده حسن و بزرگان روستا در حسینیه پشترود برگزار شد. مردم روستا نه تنها از بخشش خانواده مقتول در قبال درخواست مبلغ ششصد میلیون تومان ناراحت نیستند؛ بلکه حتی همگی بر این نکته اتفاق نظر دارند که باید از آنها سپاسگزاری نیز کرد. چرا که فرصتی پیش روی همه اهالی گذاشتند تا با لطف خدا و همت خودشان پایان شب سیاه را سپید کنند.
حال حسن باید خاطره سیزده سال پیش را مرور کند. در این همه سال چه گذشته برای او؟ برای خانواده مقتول چه گذشته؟ در این چهار روز برای مردم روستا چه گذشته؟ برای ما؟ برای جامعه ما؟ برای “جامعه بیکودکی” ما؟ من که بعد از این ماجرا، حداقل رسیدن به بخشی از رویاهای صادقانه کودکی خودم امیدوار شدم و حال در پی همه آنم.
پی نوشت ها:
* مقدمه با اقتباس از مضمون مقدمه رمان “پریباد” محمدعلی علومی و جامعه بیکودکی با دریافتی از سلسله مقالات و آرای محسن رنانی.
* این گزارش پیشتر و با بیانی دیگر توسط نگارنده که همکار روزنامه شرق است در تاریخ پانزدهم شهریور امسال در روزنامه شرق منتشر شده است.