به گزارش پایگاه خبری طلوع ارگ به نقل از اعتماد، ۱۵ سال پس از زلزله بم، کافه موزه موسیقی تهران محل قرار ملاقات با مردی بود که برای زنده نگه داشتن ارگ جهانی بم خوندلهای فراوانی خورده است. در روزهای پرآشوب بعد از زلزله چشم بسیاری از ایرانیان گریان بود. گریان برای از دست رفتن شمار زیادی از مردم و غصهدار برای میراث از دست رفته ارگ جهانی بم. از اردیبهشتماه ۸۳ اما اسکندر مختاری، کارشناس شناخته شده مرمت بناهای تاریخی مسوولیت پروژه نجات بخشی ارگ بم را بر عهده گرفت و تا اول آذرماه ۱۳۸۸ در این مسوولیت باقی ماند. درباره تجربه نجات بخشی ارگ بم و آنچه بر روند این پروژه گذشته است با مختاری به گفتوگو نشستم. او در مدت دو ساعت گفتوگو دو بار بغض کرد و اشک ریخت. هم برای ویرانههای بم و هم برای ارگ. این روزها بسیاری از قسمتهای ارگ بازسازی شده است اما مختاری همواره در دوره مسوولیتش و بعد از آن به ارگ بم صرفا نگاه مرمتی نداشته.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید :
اسكندر مختاري مدير اسبق پروژه نجاتبخشي ارگ بم
ارگ به جای دانشگاه به کارگاه مرمت تبدیل شد
* آقای مختاری، شما تا پیش از وقوع زلزله بم بیشتر کارهای پژوهشی و مرمتتان روی تهران انجام شده بود، چه اتفاقی سرنوشت شما را به ارگ بم گره زد؟
بله همانطور که اشاره کردید، تمرکز اصلی من بیشتر این بود که درباره بناهای تهران کار کنم اما زلزله مسیر زندگیام را عوض کردم. جمعه پنجم دی ماه ۸۲ به محض اینکه تلویزیون را روشن کردم با دیدن تصاویر فروریخته ارگ بهتزده بودم و نمیدانستم که باید چه کنم. به مهندس بهشتی که آن موقع رییس سازمان میراث فرهنگی بودند، تلفن کردم و درباره ارگ حرف زدیم. فردای آن روز یک جلسه برگزار شد و بیش از ۳۰ نفر از مدیران و کارشناسان مرمت به جلسه دعوت شدند. در آن جلسه ۷ کمیته برای پیگیری وضعیت ارگ بم تشکیل شد. من هم مسوولیت کمیته مستندنگاری را بر عهده گرفتم.
بعد از انجام کارهای مقدماتی اواخر فروردین ۸۳ بود که یک کنگره ۴ روزه در بم برگزار شد و ۳۰ کارشناس خارجی و ۳۵ کارشناس ایرانی در آن شرکت کردند که از دل آن بیانیه بم درآمد؛ بیانیهای که به همه ابعاد بازسازی ارگ بم پرداخته بود. روز آخر کنگره وقتی در حال سوار شدن به ماشین بودم تا راهی فرودگاه کرمان شوم آقای مهندس بهشتی به من گفتند شما با من بیایید. در مسیر به من گفتند، شما چند ماه مسوولیت قبول کنید. چون آن موقع آقای دکتر طالبیان مسوولیت داشت اما مشغلههای سازمانی و علمی دیگری داشتند و خلاصه آقای بهشتی به من تاکید کردند که مسوولیت را بپذیرم. آن موقع معاون میراث فرهنگی تهران بودم. به مهندس بهشتی گفتم، تهران چه میشود؟ ایشان هم در جواب من گفت، بم چه میشود؟ و خب جوابی باقی نمیماند. بعد از مشورت با همسرم کارم را شروع کردم اما در عین حال از ویرانهای که دیده بودم، میترسیدم.
*اولین تصویری که بعد از قبول مسوولیت در ارگ با آن روبهرو شدید چه بود. در روزهای اول چه دغدغههایی ذهنتان را مشغول کرده بود؟
اوایل اردیبهشت ۸۳ بود. عصر اولین روزی که به عنوان مسوول پروژه نجات بخشی ارگ به بم رفتم، دیدم تعدادی از مردم تجمع کردهاند و مقداری شلوغ است. قصه از این قرار بود که عدهای میخواهند از مقابل ارگ لوله آب رد کنند. همکاران ما آنجا مخالفت کرده بودند و مردم هم عصبانی بودند. جلوی بیل مکانیکی ایستادم و بعد از بگو و مگوهای فراوان سرانجام ۱۱ شب توافق کردیم. قرار شد ما و فرمانداری هر کدام ۴ میلیون تومان پرداخت کنیم تا مسیر خط لوله تغییر کند. از گوشه و کنار میشنیدم خیلیها میگفتند نمیشود کاری کرد. فکر کردم که شاید برخی از همکارانم به لیاقت یا صلاحیت من شک دارند. از طرفی هم کسانی بودند که در همان کنگره میگفتند اصلا به خرابههای ارگ دست نزنید. میگفتند اینجا شده بهشت باستانشناسان برای اینکه بیایند و تحقیق کنند. عدهای دیگر میگفتند همین که آواربرداری شود، کافی است. برخی هم میگفتند، بازسازی ضرورت ندارد چون دوباره ارگ از بین میرود. فقط هم مساله امکان بازسازی ارگ نبود. مساله این بود که من با مردمی روبهرو بودم که همه صدمه دیده بودند. با هر کسی که صحبت میکردم، فرو میریختم. اینها نزدیکانشان را از دست داده بودند. در آن شهر هیچ چیزی وجود نداشت. روزهای اول به این فکر میکردم چگونه اینها را میتوانم جمع کنم.
* چه شد با این همه دشواری، مسوولیت نجات ارگ را پذیرفتید؟
در صحبت با مردم به این نتیجه رسیدم که ارگ هم به اندازه خانواده برایشان اهمیت دارد. از طرف دیگر هم دلگرمی من به آدمهایی مانند دکتر شیرازی، دکتر وطندوست، مهندس بهشتی و مهندس مهریار بود. ولی میدانستم کار خیلی دشوار است.
* واقعا ارگ همین قدر برای مردم اهمیت داشت یا قدری اغراق میکنید؟
واقعا همین طور بود. خیلیهایشان میگفتند ما که خانوادههایمان را از دست دادهایم. میگفتند ما جنازهها را که درمیآوردیم پیش خودمان میگفتیم ارگ چی شد. من به این نتیجه رسیدم که اگر ارگ سرپا میشد غرور ملی این مردم بازمیگشت.
* آن حرفها که تصور میکردید شک و تردید نسبت به صالحیت علمی شماست تا کی ادامه داشت؟
خیلی زود این تصور کنار رفت. فکر میکنم لطف خدا بود.
*ارگ کاملا ویران شده بود و با وجود اظهارنظرهای علمی کارشناسان در ماههای نخست هیچ جمعبندی علمی هم درباره بازسازی وجود نداشت. برای شروع نجات بخشی ارگ چه مشکلاتی پیش رویتان بود؟
چند تا مشکل بزرگ داشتیم. یکی اینکه خشت و معماری خشتی متهم شده بود به بیدوام بودن. باید برای این فکر میکردیم. مشکل دیگر این بود که خود زلزله بخشی از تاریخ ارگ محسوب میشود و این را نمیشد پاک کرد. مشکل دیگر هم این بود که اینکه تخریب ارگ فرصتی برای باستانشناسان فراهم کرده بود که اطلاعات باستانشناسان کامل شود و رازهای کهن از دل این خاکها بیرون بیاید. بنابراین من ۳ اولویت را برای خودم تعیین کردم. اول اینکه زلزله نباید گم شود. دوم اشکالات معماری خشتی باید رفع شود و سوم اینکه خوانایی و بازشناسی در حین عملیات نجاتبخشی برگردد.
* من جایی خواندم که شما ۲۸۰ هزار قطعه سفال را جمعآوری کردهاید. جمعآوری این سفالها با همین هدف بازشناسی انجام شد؟
بله این سفالها را جمعآوری و طبقهبندی کردیم و یک بانک دیتای مهم آماده شد.
*هیچ استفادهای هم از آن شد؟
آن روایت بعدی من است. در واقع دچار یک زلزله درونی شدم.
* در ماههای اول تعداد تیمهای خارجی و داخلی که به بم میآمدند خیلی زیاد بود. چگونه بین آنها انسجام برقرار بود؟
بله با آدمهایی طرف بودیم که همه متخصصان حوزههای خودشان بودند. یک کارگاه بینالمللی شکل گرفته بود. آلمانیها، ایتالیاییها، فرانسویها، ژاپنیها و برخی دانشگاههای داخل کشور مشارکت کردند. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدیم که باید یک تیم قوی داشته باشیم. جمعبندی من این بود که این تیم باید از میان جوانان شکل بگیرد.
* چرا به این نتیجه رسیدید؟
آدمهای قوی به صورت مقطعی به بم میآمدند اما کسی از میان آنها به صورت بلندمدت آنجا نمیماند. به دلیل گستردگی کار و دلایل دیگر. خود کار هم چیزی نبود که قبلا تجربه شده باشد.
* در نیامدن این آدمها مسائل مالی چقدر موثر بود؟
موثر نبود. آن موقع این فضاها حاکم نبود. آن موقع همه ما طور دیگری فکر میکردیم. مساله این بود که همه دوست داشتند حضور داشته باشند اما بودنشان خیلی مداوم نبود. برای همین من رفتم سراغ جوانها. مثلا یک نفر خودش را در یکی از کنفرانسها به من معرفی کرد به اسم آقای دکتر نجاتی. ایشان در دانشگاه شیراز و صنعتی اصفهان مهندسی سازه خوانده بود و در دانشگاه کاسل آلمان در رشته مهندسی فارغالتحصیل شده بود. به او گفتم حاضری بیایی با ما کار کنی؟ پاسخش مثبت بود و تیم مهندسیمان را هم او راه انداخت. یا مثلا خانم نرگس احمدی و همسرش آقای کرامتفر که کار باستانشناسی و مستندنگاری ما را شروع کردند. افراد دیگری مانند آقای هادی احمدی و عدهای دیگر به ما پیوستند و به تدریج هم زیاد شدند. تیم ما به ۲۰ تا ۳۰ نفر میرسید. کاری که من برای اینها باید انجام میدادم این بود که یک اقامتگاه آماده کنم و یک دفتر فنی خوب. خیلی کار میکردند. برخی شبها ساعت ده- یازده شب از بچهها خواهش میکردم که بروند بخوابند. آنها خودشان مطالبهگر بودند. این فضای کاری باعث شد مردم محلی هم پای کار آمدند.
* و روند همکاری هیاتهای خارجی به کجا رسید؟
هیاتهای خارجی اوایل که میآمدند تصور میکردند بیشتر از ما میدانند اما مدتی که میماندند متوجه میشدند هر راهحلی که به ذهن آنها رسیده از طرف ما هم طراحی شده. هر کس که میآمد هر کاری کرده بودیم را توضیح دادیم تا بعد او ایدههایش را به ما بگوید. برای همین همه طرحهایی که آنها میآوردند باید در نهایت از تصویب ما میگذشت. مثلا درست کردن خشت مقاوم و استحکام سازههای خشتی در مقابل زلزله و… همیشه ما با این صحنه مواجه میشدیم که آنها از کار کردن تیم ما تعجب میکردند. بنابراین با دل و جان میآمدند. میرفتند در کشورشان پول جور میکردند که بتوانند اینجا به کارشان ادامه دهند. ما همان امکاناتی که برای تیم داخلی تامین کرده بودیم را برای خارجیها هم مهیا کردیم. بارها شاهد این بودم هیات ایتالیایی و هیات آلمانی میگفتند چنین کارگاهی مثلا در رم هم وجود ندارد. ما به سرعت یک آزمایشگاه برای مرمت درست کردیم. آزمایشگاه مطالعات خشت را بنا گذاشتیم، آزمایشگاه مهندسی و دفتر فنی مجهز که در کشور بینظیر بود و همه امکانات لازم را برای کار مطالعاتی فراهم میکرد. یک سایت باستانشناسی و یک دیتا بانک مطالعاتی درست کردیم و این امکان فراهم شد تا گروههای متعددی با تخصصهای مختلف در بم کار کنند. در یک کلام ارگ بم از پروژه مرمت تبدیل شد به دانشگاه مطالعات خشت در جهان. در همه کنفرانسهای مهم جهانی اعضای تیم ما برای برگزاری پنل حضور مییافتند و این تجارب را با دیگر پژوهشگران در میان میگذاشتند.
* همیشه در گفتوگوهای قبلیتان میگفتید که من نگرانم ارگ بم نباید یک کارگاه ساختمانی شود بلکه باید تبدیل به دانشگاه شود. ظاهرا آن هشدارها فایده نداشت و این اتفاق افتاد؟
با تغییر دولت نگاه به بازسازی هم تغییر کرد. دیگر از تفکر آدمی مثل آقای بهشتی خبری نبود. برای همین گفتم من دچار زلزله درونی شدم. البته خوشبختانه آقای ابراهیمی که به جای من آمد با کار مرمت بیگانه نبود. اما نگاهش با من قدری فرق میکرد شاید هم از طرفی پشتوانهاش قوی نبود. من آدمی بودم که پشتوانه داشتم دلم قرص بود و بدون نگرانی کار میکردم. آقای ابراهیمی که به جای من آمد این موقعیت را نداشت.
* و در نتیجه این وضعیت چه شد؟
ارگ تبدیل شد به کارگاه مرمت. برای من آموزش خیلی اهمیت داشت. الان همه بچههایی که در بم کار کردند از نتیجه آن تجربه به مدارج خیلی خوبی رسیدهاند. همان موقع بعد از کنار رفتن من، برخی از اعضای آن تیم هم رفتند.
* بنیه علمی تیم نجات بخشی آسیب ندید؟
نه. اصلا رویکرد تغییر کرد. یک زمانی برای ما آموزش افراد اهمیت بسیاری داشت. هیچوقت ارگ بم اینقدر بارور نبود که این همه آدم تربیت کند و آدمهایی در مقیاس ملی و بینالمللی بتوانند خدمت کنند. خب آقای مهندس بهشتی از این سیاست حمایت میکرد بعد از ایشان آقای مرعشی هم به خوبی حمایت کردند. البته در ۳ سال اول دولت آقای احمدینژاد آقای مشایی حواسش به ارگ بود و حمایتها ادامه داشت اما رفتهرفته دیگر فضا کاملا تغییر کرد.
* فکر میکنید محدود شدن ارگ به یک کارگاه مرمتی چه آسیبی به ما زد؟
ببینید ما باید بر اساس شرایط قضاوت کنیم. یعنی اینکه من نمیتوانم تمام کارهای نفر بعد از خودم را نفی کنم. چون شرایط مدیریتی متفاوت بوده است. اما به هر حال کارهایی اتفاق افتاد که اگر من همچنان مسوول نجات بخشی ارگ بودم آنها را انجام نمیدادم. مثلا دروازه ورودی ارگ الان ساخته و نو شده است. خب من موافق این کار نبودم.
* یعنی نگاهتان این بود که باید در جریان بازسازی ارگ رد پای زلزله هم باقی بماند؟
بله. من فکر میکردم ما به برخی قسمتها نباید دست بزنیم یا طوری بازسازی کنیم که اتفاق زلزله را هم نشان بدهد.
* تیم بعد از شما به این ایده وفادار نماند؟
تیم بعدی دنبال بازسازی بود. در همان دورهای که مسوولیت داشتم کارگرها و استادکارها هم ایده ما را باور نداشتند. مثلا فرض کنید ما اگر به این نتیجه میرسیدیم که باید به قسمتی دست نزنیم یا خشتها را به طور دیگری کار بگذاریم تلاش میکردند سلیقه خودشان را اعمال کنند.
* اگر بخواهید به مهمترین دستاوردهای تیم نجات بخشی بم اشاره کنید چه میگویید؟
یکی از کارهای خوبی که شکل گرفت ثبت جهانی منظر فرهنگی بم بود که فراتر از ارگ بود و شهر هم در حریم لحاظ شد. محوطههای باستانی جزو منظر فرهنگی تعریف شد و اجازه ندادیم شهرسازی پایش به آنجاها باز شود. جلوی گسترش بیرویه شهر را گرفتیم. حتی حفر چاه در مناطق ثبت شده ممنوع شد. قناتهای بم حریم پیدا کردند. بم تنها شهری بود که برایش شورای معماری در وزارت مسکن و شهرسازی درست شد و همه طرحهای دولتی و غیردولتی باید در آن تصویب میشد. آن موقع فقط بانکها بودند که اعتنایی به شورای معماری نداشتند. جلوی خیلی از تعریضها در شهر گرفته شد. ما در کنار ارگ زمینی برای احداث یک دانشگاه فراهم کردیم. هنوز هم آن زمین وجود دارد اما کاری نشده است. اگر به موسسه مطالعات خشتی تبدیل میشد، گردشگری هم همراهش میشد. راهحل گردشگری بم گذاشتن چرخ و فلک نیست.
* شما تجربه انباشته زیادی درباره نجات بخشی ارگ بم دارید. به نظرتان چه کاری باقی مانده که باید برای مستندسازی این تجربیات انجام دهید؟
فکر میکنم دستاوردهای مدیریت بحران باستانشناسی را نتوانستم بگویم. چیزی که دلم میخواهد این است که یک کتاب درباره این تجربیات بتوانم منتشر کنم.
لینک کوتاه : https://toluearg.ir/?p=3587