اشاره: تئاتر شاخهای از هنرهای نمایشی است که ریشه در فرهنگ رم و یونان باستان دارد و یکی از هنرهای هفتگانه نیز هست. تئاتر امروزی یا نمایش بر روی صحنه به شکل و شیوهی کلاسیک اروپایی آن سابقهای طولانی در ایران ندارد اما دستهای از هنرهای نمایشی همچون نقالی، تعزیه و نمایش روحوضی در کشور ما از سابقهی زیادی برخوردارند.
تئاتر به دلیل ارتباط مستقیم و رو در روی بازیگران آن با مخاطب، ضمن اینکه پیچیدگیها و دشواریهای زیادی دارد، تاثیر و گیرایی فراوانی هم دارد و یکی از هنرهای پرطرفدار در کشورهای مترقی و فرهنگی است؛ به حدی که برخی از دانشمندان علم روانشناسی به این نتیجه رسیدهاند که افراد جامعه در تلاش برای یک زندگی ایدهآل، بهتر است به طور پیوسته به تماشای تئاتر بروند. این روانشناسان حتی برای درمان برخی بیماریهای عصبی و روانی، تماشای گونههایی از تئاتر را توصیه میکنند.
مهمترین بخش تئاتر، فن بیان و برخورداری از دانش و آگاهی فراوان در زمینههای اجتماعی، ادبی، سیاسی و… میباشد. همچنین آشنایی با ادبیات نمایشی و علاقه به حوزههای داستانی، تاریخی و توانایی و خلاقیت جسمانی از دیگر شرایط ورود به این هنر است.
توماج دانشبهزادی در ۱۸ شهریور سال ۱۳۵۹ از خانوادهای بمی در کرمان متولد شد. او امروز یکی از هنرمندان جوان و مطرح تئاتر ایران است که این هنر را هم بصورت تجربی و هم بصورت دانشگاهی دنبال کرده است. دانشبهزادی سوای بازیگری به عنوان مدرس بازیگری در تماشاخانه «سه نقطه» و تدریس در دانشگاه هنر و معماری تهران مشغول است. بازی او در نمایش «بیرون پشت در» نوشتهی «ولفگانگ بورشرت» به کارگردانی ایمان اسکندری در نقش «سرباز به پوچی رسیده» آلمانی تبار(بیکمان)، نقطه عطفی در کارنامه بازیگریاش محسوب میشود و به خاطر بازی در این نقش به عنوان بازیگر برگزیده بخش بین الملل سیوسومین جشنواره تئاتر بینالملل فجر انتخاب شد. وی در زمینه کارگردانی هم فعالیت دارد. لانه خرگوش ، بداهه گویی آلما، راهزنان، پوست انداختن از جمله کارهای مهم کارنامه بازیگری و کارگردانی اش محسوب می شوند. وی عضو گروه بازیگری پراکسیس است.
خاک هنرخیز بم این روزها در انتظار افتتاح اولین سالن اختصاصی نمایش (پلاتو) است. در عرصه تئاتر هنرمندان جوان و با استعداد زیادی هم در بم فعالیت دارند. به همین بهانه و برای آشنایی بیشتر با توماج دانشبهزادی در یکی از شبهای تابستانی در کنار تالار حافظ در تهران گفتوگویی با وی داشتیم که در ادامه میخوانید.
• آقای دانشبهزادی کمی بیشتر از خودتان برای ما بگویید.
توماج دانشبهزادی هستم اهل بم، شهر نخلها و نارنجها! لیسانس بازیگری تئاتر و فوق لیسانس کارگردانی تئاتر دارم و مدت ۵ سال است که در دانشگاه هنر و معماری تهران تئاتر تدریس میکنم و تقریبا از سال ۸۲ بصورت جدی و حرفهای در تئاتر فعالیت دارم.
• شما اصالتا بمی هستید ولی درکرمان به دنیا آمدهاید. خانواده شما در آن زمان در کرمان بودند؟
خیر. خانواده من بمی هستند و زادگاهم کرمان هست. آن هم داستانش از این قراره که وقتی زایمان مادرم سر میرسد، ایشان در روستای مرغک بم بودند و چون آن زمان امکانات پزشکی کرمان بهتر از بم بود، مادرم را میرسانند کرمان و من آنجا متولد میشوم.
•دوران کودکی شما در کجا سپری شد؟
بهترین دوران زندگی هر کسی کودکی آن فرد است و من هم این دوران را تا سیزده-چهارده سالگی در بم گذراندم و به خاطر یک سری مسایل خانوادگی از شهر کودکیها و رویاهایم به تهران مهاجرت کردیم. دوران دبستانم را در دبستان آیت ا… کاشانی گذراندم و همان مدرسهای بود که پدر و عموهایم، یعنی یک نسل خانواده ما آنجا مدرسه میرفتند و میآمدند؛ بعد هم مدتی به مدرسه ارگ رفتم تا زمانی که از بم رفتیم. در تهران هم مشغول کارهای مختلف شدم و دیدم هر کاری که میکنم روح من را ارضا نمیکند؛ تا اینکه با تئاتر آشنا شدم و تصمیم گرفتم درسش را بخوانم.
• فکر میکنید چه چیزی در شکل گیری ذائقه هنری شما تاثیر داشته؟
از دوران کودکی خیلی کنجکاو بودم و سوالهای زیادی در ذهنم بود. یادم می یاد از شش-هفت سالگی سوالاتی در مورد وجود و ماهیت خداوند یا سوالاتی در مورد دیگر موضوعات در ذهنم چرخ میزد. از پدرم که میپرسیدم جواب خوبی بهم میداد و میگفت باید کتاب بخوانی تا جواب سوالهایت را پیدا کنی.
نوع تربیت خانوادگی و پرورش کودکان در خانوادهها تاثیر زیادی در شکل گیری شخصیت آنها در دوران بزرگسالی دارد. جو خانواده ما هم اینطور بود که کتابخوان بار میآمدیم. بهرحال متناسب با شرایط سنیام از همان دوران کودکی کتابخوان بار آمدم. در دوران نوجوانی و جوانی روزانه حدود ۸-۹ ساعت کتاب میخواندم. الان بدلیل مشغلههایم کمتر شده؛ از همان دوران همیشه با خواندن کتاب به این نتیجه میرسیدم که وضعیت کنونی انسان وضعیت به سامانی نیست. باید معنای انسانیت را اینطور تعریف میکردم که اگر انسان تلاش کند برای تغییر وضعیت اکنونش، دارد انسانیت خودش را ثابت میکند. خب چیزهای متفاوتی به ذهنم میآمد. فکر کردم که میشود به شیوهی دیگری با مردم و با جهان ارتباط برقرار کرد و بر جامعه تاثیر گذاشت. وقتی در دوران نوجوانی با تئاتر آشنا شدم؛ متوجه شدم که این همان جایی است که من میتوانم آن کاری که دلم میخواهد را انجام بدهم. برای تغییر وضعیت اکنون انسانها و جهان در این عرصه میتوانم تلاش کنم. به خاطر همین این رشته را انتخاب کردم و وقتی وارد آن شدم کاری کرد که عاشقش شدم و یک رابطه عاشقانه بین من و تئاتر هست که باعث شد من در این رشته دوام بیاورم و با همه سختیهایش در این پانزده- شانزده سال خوشبختانه الان جا پای خودم را باز کردم.
• بم بعد از زلزله را دیدهاید؟
بله، بارها. وقتی زلزله شد بلافاصله به بم آمدیم. شاید باورتان نشود وقتی وارد بم شدیم، چیزی که من را از درون ویران کرد ارگ بم بود که دیدم تلی از خاک شده. حس کردم کمرم شکسته! دردناک و غیر قابل وصفه!
• آیا فکر میکنید مشخصه و اِلِمانی از وضعیت کلی بم روی فکر و کار شما تاثیرگذار بوده؟
بله کاملا. همهی بم، از ارگش گرفته تا نخلستانها و قناتهایش، تا دل کویر و کوههای اطرافش. از تمام صمیمیت و صفایی که همشهریانم در دل داشته و دارند. بم خطهی عجیب و اسرارآمیزی است. نیم ساعت بری اینور میرسی به منطقه بکر و کوهستانی دهبکری که انگار بهشت است. نیم ساعت بری آنور(اونور) میرسی به کویرخشک و سوزان و با عظمت و با آن ستارههای آسمانش. تا حالا هیچ جای ایران این چنین جایی را ندیدهام و همین باعث شده من هر چی دارم الان و هر چه در کارم خرج و هزینه میکنم، مربوط به همان دورانی است که در آن فضا بزرگ شدم. اگر امروز متمایزم در تئاتر ایران، دلیل عمده آن به خاطر بزرگ شدن در اینچنین وضعیتی هست. به خاطر اون بازیهایی که در کودکی و نوجوانی انجام میدادیم. ما همیشه مشغول بازیهایی بودیم که در شهرهای دیگه نمیبینیم. انگار در یک انزوا به سر میبرند. ما اصلا آن موقع این شکلی نبودیم. مثلا وقتی بازی میکردیم یکی اسب میشد، یکی سگ میشد، یکی دزد میشد، یکی پلیس میشد، یکی مرد عاشق میشد. اصلا همهاش برای ما حکم صحنه -تئاتر- را داشت. کوچهباغ ها، نخلستان ها و… . این باعث شد که من ناخودآگاه بدنم یک بدن واکنش پذیر شود. برای همین زود میتوانم خودم را با متن و با فضای صحنه وفق بدهم. به خاطر آن دوران نوجوانی و کودکی که در بم داشتهام. همیشه هم گفتم حتی وقتی جایزه گرفتم. همه جا، حتی در دانشگاه هم به شاگردهایم گفتهام و باز هم میگویم که اولین معلم من طبیعت بم بوده و دومیاش پدرم. من مدیون آن خطهام و مطمئنم که بم سرشار از استعدادهای ناب است و امیدوارم فضایی به وجود بیاید که این استعدادها راهشان را پیدا کنند. من میدانم بمیها به خصوص در زمینه شعر و ادبیات و هنرهای نمایشی میتوانند حرف های زیادی داشته باشند؛ در ایران و حتی در جهان! کما اینکه تا الان نیز ثابت شده برای همه ما.
• آیا در زمانی که ساکن بم بودید، مثلا در مدرسههایی که درس میخواندید، فعالیت هنری داشتید؟
بله. در کنار خانواده مدرسه و مکانهای آموزشی مثلا مهدکودکها و مراکز هنری و فرهنگی تاثیر زیادی در پرورش خلاقیت و علاقه در زمینههای هنری دارند. زمانی که ما در مدارس بم تحصیل میکردیم میشود گفت فضای هنری خوبی در مدارس حاکم بود. همان موقع سرم درد میکرد برای این جور کارها. مثلا مراسمی میشد و میگفتند یک نمایشی باید اجرا کنید؛ من بودم. میگفتند سرود بخوانید من میگفتم هستم. دوست داشتم خودم را به مردم نشان بدهم. حس میکردم باید من به عنوان انسان خودم را به این هستی ثابت کنم و این کار را دوست داشتم و اتفاقا از بچگی در خانواده به من میگفتند تو باید بازیگر بشی. شاید یکی از دلایل بازیگر شدنم همین تشویقهای خانواده بود. البته خانواده و مربیان هم این استعداد من را بخوبی دریافته بودند. در کل خوب ادای آدم ها را در میآوردم. در جمع همه را می خنداندم و همه این ها باعث شد که الان هم اینجا در تئاتر انگار دارم همان کارهایی را انجام می دهم که در کودکی انجام می دادم. الان وقتی در صحنه هستم همان قدر به من لذت میدهد که وقتی بچه بودم و در جمع فامیل نمایشی را اجرا میکردم و آنها کیف میکردند و این از کودکی تا الان با من هست. قدم به قدم!
• غیر از بازیگری به چه کاری علاقهی زیاد داشتید؟
خانوادهی من به موسیقی بسیار علاقهمند بودند. ما از بچگی موسیقیِ خوب گوش میدادیم. شجریان و علیزاده و لطفی را از کودکی میشناختم. خانوادهام با مسعود شعاری در ارتباط بودند و همین ها باعث شد که به موسیقی هم علاقهمند شوم. در بم استاد خوب نداشتیم. من با برادرم راه طاقت فرسای تهران را می رفتیم تا سه تار یاد بگیریم. خانوادهای فرهنگی و هنری داشتم که عاشق موسیقی، ادبیات، فلسفه و … بودند و همیشه در خانوادهی ما این جریان داشته است. هنر و اندیشه جز لاینفک خانواده ما بود. جز تفریحات من بود که با پدر بنشینم و بحثهای فلسفی و سیاسی مهم و داغ انجام بدهم.
• اوضاع و احوال تئاتر امروز ایران را چگونه میبینید؟
ببینید همه دارند مینالند و کار میکنند؛ ولی خب من می خواهم رُکتر و صریحتر بگویم. به نظر من تئاتر ورشکسته است. جای دیگری هم عنوان کردم که مسئولین سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما باید صادقانه اعلام کنند که ما ورشکستهایم. ازمردم کمک بخواهند، ازهنرمندها کمک بخواهند. چاره همین است. متاسفانه فضای هنر به سمتی رفته که ما امروز به جای اینکه بگوییم هنرمند تئاتر، باید بگوییم کارمند تئاتر! کارمند هنری هم کسی است که نمیتواند مستقل بیاید و سوالهای اساسی بپرسد. فاجعهای که در سالهای اخیر شاهدش بودیم این است که تئاتر را تبدیل کردند به یک کارخانه پول سازی، انگار فقط یک کالای لوکس است.
در دولت قبل میگفتند ما پول نداریم که به شما بدهیم. آدم هایی که اسمشان پیشکسوت است و رانت داشتند و از خدا خواسته شروع کردند به کار کردن و پول درآوردن و الان تئاتر را تبدیل کردند به یک بنگاه پول سازی!
یک زمانی کار میکردیم و میگفتیم کار چه طور بود؛ الان کار میکنیم میگوییم چند می فروشد؟! اینجاست که میگویم تئاتر تبدیل شده به کالای لوکس. از ذات خودش تهی شده آن هم آگاهانه. امیدوارم هرچه زودتراز این وضعیت در بیاید و دولت بفهمد که تئاتر بنگاه اقتصادی نیست که محکوم باشد به درآمدزایی، بر عکس دولت باید برای هنر خرج کند. چون وظیفه هنر تخلیه دغدغههای روانی جامعه است. یکی از شاخصههای رشد فرهنگی در کشورها، میزان حضور تماشاچیهای تئاتر در سالن نمایش است. همان قدری که آب و نان مهمه، تئاتر دیدن هم مهمه. یعنی جز سبد زندگی هر خانوادهای در اروپاست. یعنی یک فرانسوی نرود و تئاتر نبیند میگویند این مشکل فرهنگی دارد، مشکل روانی دارد باید برود دکتر. آلمانی هم همین طور! همه کشورهای توسعه یافته اینگونهاند. سخت است دوام آوردن در این فضا. در فضایی که آلوده است به پول و سرمایه و چیزهایی که دور از ذات پاک تئاتر است و یکی همیشه بالای سرت هست که به تو میگوید تو حق نداری حرف خودت را بزنی؛ باید حرف من را بزنی! خیلی تلخ و دردناک است با این موضوع کنار آمدن. روی صحبتم متوجه افراد است. عرض کردم که هم بعضی از همصنفان و حتی پیشکسوتان ما و هم مدیران فرهنگی ما در بوجود آمدن چنین فضایی مقصرند.
• در چه حوزههایی از تئاتر بیشتر فعالیت میکنید؟
با بازیگری شروع کردم ولی خب میدانید بازیگری سادهترین کار در تئاتر است که می توانم انجام بدهم، شاید به خاطر تنبلی من هست ولی روح من، روح یک آدم کارگردان است، من آدمیام که دوست دارم فکر کنم؛ بله به همین خاطر دراماتورژی (نمایشپردازی) میکنم. در فکر یک کار کارگردانی اساسی هستم.آموزش میدهم. چند تا موضوع در ذهنم هست که خیلی دوست دارم تبدیلشان کنم به کتاب. اگر وقت کنم، اگر فرصتی پیش بیاید وآب باریکهای داشته باشم می نشینم سر فرصت و با خیال راحت قبل از مردنم دو سه جلد کتاب می نویسم. حتما به زودی یک کاری خواهم کرد. البته قبلا کارهایی کردهام. به فکر کارگردانی یک کار خوب هستم.
• ارتباطی با تئاتر کرمان و بم دارید؟
متاسفانه نه! شاید این کوتاهی از من بوده و نتوانستم رابطهای برقرار کنم. با بچههای کرمان و بم و شاید هم از طرف آنها هم باشد که تلاشی نکردند تا همدیگر را بهتر بشناسیم. میشود گفت دو طرفه بوده ولی ته دلم باز خودم را بیشتر مقصر می دانم و من باید با بم و کرمان بیشتر ارتباط میگرفتم. البته همینجا از شما تشکر میکنم که باعث شدید این ارتباط تا حدودی شکل بگیرد.
• آیا در آینده هم قصدی ندارید در شهر خودتان فعالیتهایی داشته باشید؟
من رویاهای بزرگی دارم و همینجا صمیمانه میگویم بدون حمایت مسئولین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بم غیر ممکن است این رویاهای بزرگ برای من و بقیه هنرمندان همشهریام به واقعیت بپیوندد. برنامهی بلند مدتی دارم که حداقل با بچههای زیر پانزده سال بم و بچه هایی که در زلزله بم آسیب دیدند و یا هر کدام از هنرمندانی که تمایل دارند؛ با همکاری همدیگر یک فضای آموزشی ایجاد کنیم. من مطمئنم که بم جواب میدهد. چون خودم بچه این شهر هستم و ایمان دارم که این پتانسیل در بچههای بم وجود دارد. بچههای بم احتیاج به آموزش دارند، احتیاج دارند که دستشان گرفته شود تا در مسیر قرار بگیرند فقط باید یک ذره عزیزان تئاتری که در بم هستند این تلاش را کنند و این پشتکار را داشته باشند و به کم قانع نباشند و دایره رویاهایشان را بزرگتر کنند. وقتی رویاهایتان را بزرگ کنید و واکنشی از خودتان نشان بدهید، مسئولین ذیربط هم آن واکنش را میبینند و برای مطالبه شما برنامهریزی میکنند. شک نکنند که رشد چشمگیری میکنند. من برنامههایی دارم که امیدوارم عملی بشوند.
من همین جا میگویم که آمادهام با دل و جون به بم خدمت کنم. حتی این پتانسیل را دارم که اساتید خوب تئاتر ایران را بیاورم بم، همینجا از مسئولین بم میخواهم که حمایتم کنند. اگر مسئولین حمایت کنند به شما قول می دهم که اگر سه-چهار ماه در بم درخدمت هنرجوهای همشهری باشم، اتفاقهای خوشایندی در جشنوارههایی مثل جشنواره فجر برای بم و بمیها خواهد افتاد. من قول می دهم که بم و هنرمندان خوش قریحه و جوانان همشهریام را به کشور معرفی کنم. چون میدانم آنها این ظرفیت و توانایی بزرگ و ارزشمند را دارند. ما بمیها این را ثابت کردهایم.
• اینکه میگویند تئاتر در مباحث روانشناختی و درمان برخی آسیبهای روانی و اجتماعی تاثیرگذار است؛ یعنی چه؟
سوال بسیار خوبی است. خصوصا اینکه در مورد بم کاربرد بیشتری دارد. همه جای دنیا برای کسانی که آسیبهای شدید میبینند در اثر فاجعههایی مثل زلزله، سیل یا مثلا اعتیاد یا تجاوز، رشتهای در دنیا وجود دارد به نام تئاتر درمانی که بوسیله آن افراد آسیبدیده را به زندگی عادی برمیگردانند. تئاتر این پتانسیل را دارد که ما در بم -شهری که در آن یک فاجعه بزرگ رخ داده که به آن تروما میگویند؛ یعنی چیزی که همیشه نسل در نسل با مردم خواهد بود- آن را در راستای بازسازی روانی و اجتماعی بمِ بعد از زلزله به کار گیریم.
• با چه کارگردانهایی تا به حال کار کردید؟
من بیشتر سعی کردهام مستقل باشم. در دوران دانشجویی گروه تشکیل دادیم و با آن گروه آمدیم بالا. سعی کردم خودم را به حدی برسانم که بیایند و کارهایم را ببینند تا اینکه برای دیگران بازی کنم. ولی خب برای علیرضا کوشک جلالی، احمد ایرانیخواه، تینو صالحی، بهرام تشکر، مسعود رایگان، هوشنگ هیهاوند و خیلیهای دیگر بازی کردهام ولی بیشتر دوست دارم که با جوانها کار کنم. کسانی که کار اول یا دومشان است. آنجا اندیشه بیشتر است. انرژی و شور بیشتر است. از این فضای حرفهای پر از مرض دور است. و خیلی سخته کاری که الان دارم انجام میدهم؛ با حالم سازگار نیست. خودتان خوب می دانید خارج از این تبلیغات، کار کردن چقدر سخت است ولی خوشبختانه ناراضی نیستم و کارم را میکنم چون اهدافم از حضور در این رشته چیز دیگری است. همین که من میروم با تعدادی دانشجوی شش ماهه کار،کار میکنم و تغییراتی در کارهایشان و اندیشهشان میبینم و میدانم آنها هم روی بعدیها تاثیر خواهند گذاشت؛ این به اهداف اولیه من در تئاتر خیلی نزدیک تر است.
• چه جوایزی تاکنون کسب کردهاید؟
من از سال اولی که کار کردم هر جشنوارهای که رفتم جایزه گرفتم. جایزه دانشجویی دارم، جایزه منطقهای دارم. در زمینه تئاتر هیچ جشنوارهای را سراغ ندارم که من جایزهاش را نگرفته باشم.آخرین بار دو سال پیش در جشنواره تئاتر فجر، در بخش بینالملل جایزه برترین بازیگر را گرفتم که زیادم مهم نیست چون تنها کاری که کرد دشمنانم را زیاد کرد. این هم از ویژگیهای من است که اگر می روم جایی، باید بهترین باشم. خارج از کشور چند تا اجرا داشتم. در آلمان چندین بار روی صحنه رفتم، در ایتالیا و هلند اجرا داشتم. همین الان هم یکی دو تا کشور هست که از من خواستند بروم آنجا به بچههایشان آموزش بدهم. مثلا از کشور آلمان خواستهاند که به بچههای هفده-هجده سالهشان آموزش بدهم. احتمالا زمستان امسال یا بهار سال آینده چند ماهی آنجا هستم.
• برای ادامه تحصیل برنامه ای ندارید؟
برای دوره دکتری در وین پایتخت اتریش اقدام کردهام. همیشه سعی کردم به روز باشم و اینکه هیچ وقت یک چیز را فراموش نکردم و آن هم کتاب خواندن است. از بچگی کتابهای با ارزش و خوب میخواندم. هنوزم که هنوزه مهمترین کاری که انجام میدهم کتاب خواندن است.
• تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی تئاتر چقدر در موفقیت یک هنرمند یا بازیگر تئاتر تاثیرگذار است؟
خیلی زیاد. من به شخصه اگر دانشگاه قبول نمی شدم شاید امروز در این جایگاه نبودم. البته فرق من با بقیه در این بود که از روز اول کار میکردم و به کارم اهمیت میدادم. خودم با کار کردن به خودم آموختم.کتاب میخواندم و سوال میکردم، از این استاد خوب از آن استاد خوب سوال میپرسیدم و اگر فضای آکادمیک دانشگاه نبود برای من و خیلیها که امروز در سطح بالا کار میکنند و می توانم اسمشان را ببرم، هیچ وقت چنین اتفاقی نمی افتاد؛ با اینکه پس از پنج سال تدریس در دانشگاه بر این عقیدهام که فضای آموزشی تئاتر آن قدرها هم فضای به سامانی نیست.
• کمی از نمایشی که این روزها روی صحنه دارید بگویید.
نمایش «پچپچههای پشت خط نبرد» ما اخیرا اجرا شد و مدت زمان نمایش آن به پایان رسید. نمایشنامه از علیرضا نادری بود که از نویسندگان بزرگ تئاتر است. موضوعش صحبتهای اساسی دربارهی ذات انسان و اینکه آدم ها مهم نیست چه کسی هستند و چه هستند، مهم این است که در شرایط گوناگون سر یک سری نقاط مشترک به وحدت برسند و زندگی را با همه تضادهایش اجر بنهند و دوست داشته باشند. در شهریور هم دو نمایش به روی صحنه میبریم. یکی با عنوان “خواب در فنجان خالی” که نویسنده آن خانم نغمه ثمینی و درامی تاریخی و اجتماعی است. کارگردان این کار از دوستان و هم استانیهای خوب من امین شیبانی است. یکی هم “قند خون” به نویسندگی و کارگردانی خانم لیلا عاج که درامی اجتماعی است. داستان خانوادهای کرد که با مشکلات اجتماعی زیادی روبروست و پایانی تراژیک دارد. خوشحال میشوم بمیهایی که در تهران هستند تشریف بیاورند و روی ماهشان را ببینم.
• و حرف پایانی؟
دلم خیلی تنگ شده برای بم. من بم را هنوز همان جوری یادم هست که در دوران کودکی میدیدم. خیلی از عزیزانم را در زلزله بم از دست دادم ولی هنوز انگار بمِ این چند سال بعد از زلزله برای من نیست. من هنوز بم را با همان آدم ها و با همان فضای خونهباغیاش به یاد دارم. این را صمیمانه بهتان میگویم با اینکه در همین گفتوگو چند بار گفتم؛ دوست دارم بتوانم یک کارگاه جامع تئاتر در بم راه بیاندازم و بتوانم اتفاقهایی که برای خودم افتاده، با یک مسیر آکادمیک مشخص برای کسانی که دوست دارند فعالیت تئاتری و هنری بکنند به وجود بیاورم که ایمان دارم که تئاتر بم تاثیرش را در آیندهای نزدیک خواهد دید. این همه بودجه صرف کارهای بیهوده و کم اهمیت میشود؛ یک مقداری هم بگذاریم برای این کارهای هنری ارزشمند. نمیدانم که این رویایم به حقیقت بپیوندد یا شهاب زودگذری باشد! اما من آمادگیام را از همین جا اعلام کردم. میماند خواست هنرمندای بم و مهمتر از آن خواست مسئولین که امیدوارم این مصاحبه را بخوانند و زمینه ساز رشد تئاتر بم شوند.
و در پایان تشکر میکنم از شما. بسیارخوشحال شدم. یکی از بهترین مصاحبههای من بود. حرف بم شد بی ریا و با عشق آمدم. امیدوارم که مردم هم وقتی که این مصاحبه را می خوانند حداقل حال خوبی نسبت به همشهریشان که همه جا سنگ بم را به سینه میزند؛ پیدا کنند. من که با شنیدن نام بم و بمی حس خوب و نوستالژیکی بهم دست میدهد. هرجا که صحبت بشود با افتخار میگویم بچه بم هستم. امیدوارم که همشهریانم هم از من راضی باشند. میبوسم روی ماه بم و بمی ها را.
منتشر شده در شماره ۱۶۶ نشریه طلوع بم در مرداد ۱۳۹۶
خبرنگار: عباس زنگی (با سپاس از عباس امینی)