در بهمن ماه ۱۳۲۵ در شبی سرد و بارانی ، در محله حافظ آباد بم ، در یک خانواده مذهبی و متدین متولد شد . دوران ابتدایی را درمدرسه عماد بم به پایان رساند و از دبیرستان فردوسی در حالی دیپلم علوم طبیعی گرفت که از هنر برای تعالی روحش بهره می گرفت . او هر زمان که می توانست دست به قلم می برد و خطوط زیبای نستعلیق را بر صفحه سفید می نگاشت و با زدن قلممو بر بوم نقاشی ، تصویری از خیال را در آن می پروراند.
اندیشه کار فرهنگی و آموزشی و خدمت به مردم محروم ، هرشب چون خوابی بر رویاهای او چنگ می انداخت تا اینکه تصمیم خود را گرفت و به آموزش و پرورش رفت تا در مقام والای معلمی ، روح تشنه خود را از چشمه دانش و معرفت سیراب نماید که هم بنوشد و هم بنوشاند . هر چند اطرافیان با نگاهی سرد او را بر حذر میداشتند اما قدم های محکم و استوارش ، جوابی بود به حرفهای ناگفته آنان . او سالها در مناطق محروم و روستاهای اطراف بم ، برای دانش آموزان مشق عشق می نمود .
با گذشت ماهها و سالها از پی هم ، صدا و ندای امام خمینی از دل تاریک شب ، نوید بخش طلوع فجر صادق انقلابی بود که دل هر انسان خفته ای را بیدار میکرد . اینجا بود که نوری در دل محمدتقی تابیدن گرفت ، به صفوف انقلابیون پیوست تا با تمام وجود ، نجوای ایمان و امید را به خاطر بسپارد . او که با اندیشه خدمت ، خطوط نگاهش را به افقی روشن رهسپار کرده بود ، بعد از فرمان امام خمینی با تنی چند از همرزمان و دوستانش ، بر تشکیل و راه اندازی جهاد سازندگی بم صادقانه همت گذاشت که در همین راستا ، در تصادفی به او ضربه و آسیب جدی هم وارد گردید.
او که به دور دستها مینگریست ، بار دیگر خدمتی بزرگتر را آغاز کرد. این بار به عنوان شهردار بم ، وظیفه ای سخت تر و پر از حرف و حدیث را با جان و دل پذیرفت تا شاید بتواند مرهمی باشد بر دل مردمانی مظلوم که خسته از روزگار خویش بودند . هر چند ناجوانمردی ها و بی انصافی ها ، بر او حمله ور شده بودند ، اما او با ایمان به آرمان و هدف مقدس خدمت ، جز به خدا و خلق خدا ، به چیز دیگری نمی توانست بیاندیشید . او با صلابت و شجاعت در مدیریت شهری ، توانست در حوزه آبادانی شهری ، قدمهای بزرگی بردارد که بعد از ۴۰ سال ، هنوز آثار کارها و اقداماتش ، برای مردم بم نمایان است .
زمان آن فرا رسیده بود که به فرمان امام و مقتدای خود ، در سنگری دیگر لبیک گوید . این بار به عنوان بسیجی ، عازم جبهه های جنگ شد و رزمی دیگر را آغاز نمود . اما مدت زمانی نگذشته بود که در عملیات رمضان ۱۳۶۱ به اسارت دشمن بعثی عراق در آمد . هر چند که انواع شکنجه ها ، در طول ۸ سال اسارت ، جسم او را رنجور و فرسوده ساخته بود ، اما اینک او ، الگوی اخلاقی و رفتاری اسرای هم بندش بود که بخاطر نزدیکی و ارتباط عاطفی با او ، عمو تقی صدایش می کردند .
بعد از پذیرش قطعنامه ، در سال ۱۳۶۹ وقتی پرستوهای مهاجر به ایران بازگشتند او به عنوان اولین آزاده شرق استان کرمان ،مورد استقبال کم نظیر مردم بم قرار گرفت .
ابتدا احساس میشد که دیگر توانی برای ادامه خدمت نداشته باشد . رایحه خوش خدمت تمام وجود او را فرا گرفته بود ، اما علیرغم پیشنهادات مختلف برای پذیرش مسئولیت های مدیریتی ، بار دیگر قدم در وادی آموزش و تعلیم و تربیت قدم گذاشت.
هر چند با اصرار مردم ، در اولین دوره شورای اسلامی شهر بم در سال ۱۳۷۷ شرکت نمود ، و با رای مردم به عنوان عضو شورای شهر بم انتخاب گردید اما مدت زمانی نگذشته بود که به دلایلی از شورای شهر بم استعفا داد و عطایش را به لقایش بخشید!!!!
در هر حالی که بود ، ساده زیست بود و دوستانش را هم به ساده زیستی و هم توجه به امور خیرخواهانه و باقیات الصالحات سفارش می کرد. او با ساخت دو کلاس در مدرسه جهاد و اهدای زمین به آموزش و پرورش جهت ساخت مدرسه و همچنین اهدای زمین به دانشگاه آزاد اسلامی بم ، تلاش نمود پیوند دهنده نسل دانش آموز و نسل دانشجو باشد.
هر چند بالاخره در سحرگاه سرد و تاریک پنجم دی ۱۳۸۲ پنجه های قوی مرگ ، محمد تقی رحیمی نژاد ، خانواده و تعداد زیادی از همشهریانش را از دامان شهر بم برکند و به دیار باقی فرستاد اما او نشان داد که برای زیستن متعالی ، باید روح آزادگی و آزادمردی داشت بسان سرور آزادگان جهان، امام حسین (ع).
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرن
د